(بسم الله الرحمن الرحیم) «مانند مادر وهب میگویم سری که دادم پس نمیگیرم؛ خدا مصلحت بداند پیکر پسرم برمیگردد. من فقط میخواستم فرزندانم در راه خدا قدم بردارند.»
همسر شهید رحمان بهرامی میگوید: همسرم نمونه بارز از یک فرد انقلابی بود، در آن روزهایی که عازم سوریه بود من در جوار بارگاه امام هشتم بود، میگفت از آقا امام رضا(ع) شهادتم را طلب کن.
مگر نگفتید این جا زمان می ایستد؟ مگر خودتان نگفتید که این لحظات تمام نمی شود؟ خودم شنیدم گفتید: آن قدربه دور کعبه می گردیم تا صدای "لبیک صاحب الزمان(عج)" را بشنویم!
آه! مولای غریب من! این روزها که دلت از غم جانگداز غزه خون است؛ با تو می گویم و می دانم که هرجا مسلمانی و مظلومی، زیر بار ظلمی، بی تاب می شود و قطره اشکی از گونه معصوم کودک بی پناهی بر زمین می چکد، تو بیتاب تر و دلخون تر از او، به امید فرج نفس می زنی و برای آمدنت لحظه ها را می شماری.
همه آدینهها دلتنگ تواند و لحظه ها بی قرار آن نگاه بارانی اند که مهربان بر کویر و دل های تشنه و منتظرمان بباری و لب های مان را به خنده دیدار منقش گردانی اما این روزها هوای باریدن داریم؛ مهدی جان